۱۳۹۱/۳/۲۵

از پل خشک تا پونه (7)


 برگشت

می خواستم بیشتر در مورد مردم هندوستان، باورها و خصوصیات شان بنویسم. اما حالا متوجه شدم مطلب خیلی به درازا کشیده شد. بناء بهتر است ختم کلام را تایپ کنم.
البته انتظار ندارم این نوشته برای کسی خواندنی یا جالب تمام شود. چون این اولین متنی است که بدون اجبار آغاز کرده و دست به صفحه کلید کمپیوترم برده ام تا خاطراتی را مرور کنم و از سوی دیگر بیشتر خود محوری کرده ام که برای دیگران شاید ملال آور باشد. لذا خالی از اشتباهاتی چون پراکندگی در ساختار و مطالب و جمله بندی ضعیف و... نیست و نه هم یک مطلب علمی.
 لحظات مکتب با همصنفی ها و استادان، برایم بسیار شیرین و فراموش نکردنی است. با تعدادی از هم صنفی هایم بعضی وقت ها با هم می گفتیم شاید هرکدام ما دیگری را شاید بیش از خودش بشناسیم و درک کنیم. با وجودیکه یک اغراق بود اما تا حدی هم صدق می کرد. پس از فراغت از مکتب، همه پراکنده شدند؛ در بیش از شش کشور دنیا. حالا خوشحالم از اینکه هر کدام ما در گوشه ئی دوستان بیشتر و همفکران جدیدی یافته ایم. چه در کابل، هرات یا خارج از افغانستان. این پراکندگی ساحه ارتباطات را فراخ تر می سازد و خود یک امر مهم است.
حالا بهتر میدانم می کنم معرفت کار بزرگی برای ما و خیلی از هم نسل های ما کرده است. ارزش کار استادان و دانش آموزان معرفت را آدم وقتی بهتر درک می کند که با پستی ها و بلندی های خارج از آن در مواجهه قرار گیرد. به عنوان یک دانش آموز معرفت حالا به این نتیجه رسیدم که معرفت مجموع همان مقررات و ابتکارات بود که در سایر مکاتب نمی توان با آن کیفیت یافت؛ با وجودیکه در دوران مکتب به بعضی از مقررات با بی توجهی برخورد می کردم و به نظرم بی معنا و خسته کن بود. کسانی که آنجا مشغول کار هستند، صادقانه زحمت کشیده اند و هم می کشند. و از همه استادانم سپاس گذاری میکنم. بدون توجه به افراد و اشخاص، معرفت به عنوان یک ارگان تربیتی – اجتماعی، نمونه عالی در جمع سایر خانه های تربیت و فرهنگ در کشور ماست. و همه دوستش دارند. در همه حال جامعه فکری معرفت ( نه تنها کسانی که در آنجا درس گفته اند یا دانش آموخته اند؛ بلکه همه کسانی که به روشن گری باور دارند و در مسیری که معرفت گام می نهد حرکت می کنند) بدون شک یکی از دست آورد های زمان پس از جنگ و تاریکی می باشد.
افراد با فردیت خویش کمتر می توانند خود را در راه درستی دریابند اگر از سوی اولین مربیان شان (خانواده؛ پدر و مادر) به سمتی سوق داده نشوند یا حمایت روحی و مالی نشوند. و محدود کسانی به توفیق می رسند اگر از مدد مکتب و دانشگاه خوبی محروم باشند. اکثرا در دوران مکتب اهداف و آرمان های فرد شکل می گیرد و مسیری را انتخاب می کند، چون به لحاظ سنی در آن موقعیت قرار دارد. اگر به این سه جمله باور کنیم به آسانی می توانیم درک کنیم که ما خود ما نیستیم بلکه کسانی هستیم که پدرو مادر، مکتب و معلمین آن از ما ساخته اند. پس می توان اهمیت و تاثیراین دو نهاد تربیتی را در زندگی افراد در دنیای امروز درک کرد.
با این وجود، هر فردما از دو منبع بعضی مسئولیت هایی داریم. اول، از سوی کسانی که دست ما را گرفتند، مارا در آغوش گرفنند و به صدها نیاز ما پاسخ دادند. نزدیک ترین انسانها و اولین رهنمایان مسیر زندگی که پدر و مادر و فامیل ماست. و در کنار آن کسانی که مسئولیت و رنج آموختن دانش را مشتاقانه پذیرفتند و خویش را در چشمان ما می بینند: معلمین و استادان ما.
دوم، از طرف کسانی که قبل از ما برای آزادی و آرامی ما جنگیدند و رفتند. آنها احتمالا دوست نداشتند بمیرند. اما برای رفاه آیندگان از حال و آینده خویش گذشتند و حتا مرگ را پذیرفتند. آنان آرمان هایی داشتند که هنوز خیلی مانده به آن ها رسید. و ما وارث آنان هستیم چون هرچه داریم نتایج جان فشانی و از خودگذشتگی آنان است. این مسئولیتی انکار ناپذیر است و فراموشی آن عین خیانت به خون هزاران تن از گذشتگان ما و جفا در حق هم نسل نیازمند ماست.
و آرزویم همین است تا این دو "مسئولیت" را در کنار "مصروفیت" های زندگی فراموش نکنیم و تا اندازه توان خویش به آن بپردازیم.
از: رحمت الله باتور 27.05.2012  ، پونه.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر