۱۳۹۱/۳/۶

از پل خشک تا پونه (1)

اواخر دوره مکتب
تابستان 1389، زمانی که امتحان های چهار و نیم ماهه صنف دوازده نزدیک بود، و از طرف دیگر بیم امتحانات کانکور- که معمولا هر دانش آموز صنف دوازده را می لرزاند- بیشتر می شد، عده ئی از هم صنفی هایم و من در تردید و اضطراب کم سابقه ئی بودیم. اینکه آیا در امتحانات کانکور شرکت کنیم یا خیر، سوالی مهمی بود که ما را به تامل و تشویش می انداخت. رفتن از طریق بورس تحصیلی ( یا به هر گونه دیگر) به خارج از کشور جهت تحصیل برای ما به گونه ئی به هدف تبدیل شده بود. تقریبا همه دوستانم آرزو می کردند در جایی بهتر از کابل – یا هم فقط جایی خارج از افغانستان- بدون توجه به اینکه کجا باشد، دوره لیسانس خود را بگذرانند. تصمیم گرفتن دشوار بود. چون هیچ تضمینی برای داشتن فرصت شرکت در بورسیه ها  موجود نبود. و از سوی دیگر برای راه یافتن در دانشگاه کابل یا ولایات تنها ترین راه، امتحان کانکور بود. اینکه آیا حتا با دریافت چانس شرکت در بورسیه ها و یا هم با شرکت در امتحان کانکور، می توانستیم کامیاب شویم و به تحصیلات عالی راه پیدا کنیم هم چیزی قابل شک و بی تضمین بود.در نهایت به این جا رسیدیم که گزینه اول کانکور است و یکی از فرصت ها برای حداقل ادامه تحصیل، در هر حالتی ممکن. نباید این فرصت سال اول را از دست داد. و بعدش باید تلاش کنیم تا اگر میسر شد، به امتحان بورس ها هم شرکت کنیم.
صنف دوازده هر دانش آموزی مملو از اضطراب و تردید ها و حتا بعضا تهدیدها است. برای ما در 2010، احتمال بسیار کم ی وجود داشت تا جای یکی از اقارب کارمند وزارت، یا هم جای یکی از فرزندان آقای پولدار را گرفته و از طریق بورسیه های دولتی برای تحصیل در یکی از کشور های غیر از خود برویم. اما به نظر می رسد باد بخت و اقبال بر ما خوشتر وزید.
 با تردید فراوان در امتحان کانکور شرکت کردیم و پس از مدتی انتظار و دلواپسی زمانی رسید که قرار بود نتایج اعلان شود. خیلی نقطه قابل عطف بود. همه ما منتظر نتیجه کاری بودیم که قبلا آن را انجام داده بودیم و نمی توانستیم آنرا تغییر بدهیم. در لحظات شاید یکی از آرزو های محال این بود که کاش فلان یک سوال را درست جواب می دادم یا بیشتر رویش فکر می کردم. یعنی یک لحظه، چند ثانیه، حتا یک سوال امتحان می تواند سرنوشت یک فرد را رقم بزند؛ می تواند کسی را به دانشگاه روان کند و هم می تواند از تحصیلات عالی محروم کند. ارزش "زمان" و ازرش "دقت" در کار آنجا خوب به نمایش گذاشته می شود. آنجا بود که درک کردم هر لحظه از زندگی مثل نشستن روی امتحان کانکور است. روزی خواهد رسید که آه بکشیم و آرزو کنیم " کاش در فلان وقت فلان می کردم یا هم آن دگری را انجام نمی دادم". باخود گفتم پس از این بهتراست در مورد آن "کاش" های احتمالی آینده در زمان حال فکر کنیم و نگذاریم واقعا به"کاش" تبدیل شوند؛ در زمان حال چنان زندگی و کار کنیم که در آینده که خود زمانی، زمان حال است، حسرت "حالِ حالا" را نخوریم. چون آن زمان خود زمانی است که برای هدفی و کاری (خاص) به ما داده شده است.( ادامه دارد...)