۱۳۹۲/۱۱/۱۱

شهر من

آی شهر خسته از بمب و تفنگ
آی مُلک غرقه در تبعیض و جنگ
شاد بودن را فراموش کرده ئی
مردگانت را در آغوش کرده ئی
مادری که او داغ فرزندان بدید
کی ازو آوای مسروری شنید
تو که روزی شهر خوبان بوده ئی
شهر پرنام خراسان بوده ئی
با شعار و لنگی و پتکی به جانت تاختند
با تفنگ و بمب و راکت جان و بالت سوختند
با کلا و ریش و نکتایی ترا خونین نمود
دامن پر مهر و نازت را به خون رنگین نمود
گاه وحشت خانه احشام پاکستان شدی
گاه هم بازیچه "ناراضی" و "شیران" شدی
از غبار و آه زارت هر که هوشی در سر است
نیک میداند که دیگر جام صبرت را سر است
زین به بعد ای شهر من, فریاد کن از ظلم و غم
جان بگیر و بشکن این ماتم ز هم
تو اگر امید و صلح و ساز را باور کنی
در نفس هایت گل و عطر خوشی را سر کنی
شادکامی و شمیم عشق هم جاری شود
کوچه هایت با محبت مست و گل کاری شود

" ر. باتور", پونه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر