۱۳۹۲/۱۱/۱۳

دلتنگ مادرم

مادر, دلم گرفته ز دنیا و مردمان
پژمرده ام ز روز و شب رفته و روان
از های و هوی و منطق و رویا فسرده ام
از درس مرس و کالج و املاء خسته ام
مادر, چرا همه دنیا شکسته است؟
مادر چرا درون و دلم کُشته کُشته است؟
گویی جهان خزان شده و سیلِ مسخره
هر چیز پوچ و بی هدف, اما دوان همه
من خسته ام ز چرخ و زمین و زمان همه
افسرده ام ز دین و ز کفر و ز همهمه
مادر دوای روح من آن دست پاک توست
آرامش و امید من از مهر ناب توست
دلتنگ آن نوازش دست تو در سرم
بالین شاهی است مرا؛ زانوی مادرم
ر. باتور, پونه. 



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر