۱۳۹۲/۱/۲۵

سیاست، بدنام؛ اقتصاد، گم نام؛ سرزمین، فغانستان!


سیاست عبارت از فن اداره قدرت جمعی است. قدرت جمعی همان قدرت ای است که در اثر گرد هم آمدن انسان ها در یک جغرافیای مشخص و پس ایجاد روابط متقابل به وجود می آید. در اوایل، سیاست را فن رام کردن اسب چموش و وحشی می نامیدند که قدرت، همان اسب چموش و شوخ است و سیاست دان، اسب سوار. سیاسیون ( سیاست مداران) کسانی هستند که باید از این قدرت جمعی، از این شمشیر دو دم، برای حفاظت افراد جامعه و منافع جمعی استفاده کنند. چرا شمشیر دو دم؟ چون بعضی وقت ها سیاسیون فاسد این شمشیر مردم را در گردن خود مردم هم می نهند!
اقتصاد، برادر کوچک تر سیاست، روش و راهکار های بهتر زیستن را می آموزد. اقتصاد علم استفاده از منابع محدود جامعه برای رفع نیاز های نا محدود آنان می باشد. به تعریف کتابی تر، اقتصاد علم تولید، توزیع و مصرف کالا ها و خدمات است. ساده تر بگویم، اقتصاد علم است که راه های رفاه و آسایش را با استفاده از کمترین منابع در دسترس، می پالد و می آموزد.
سیاست و اقتصاد زاده گان "افکار" و "فرهنگ" جامعه اند و این پدرو مادر نه تنها مربی و سرپرست هردو اند بلکه می توانند هر زمان که بخواهند آنان را مهار کرده و طبق خواسته شان تغییر دهند.
چرا برادر کوچک تر؟ چون سیاست زمینه ساز برای حضور و رشد اقتصاد است. هرگاه سیاست، قدرت جمعی جامعه، به نفع و خواست مردم استفاده شود بازار اقتصاد گرم می شود و رفاه و آسایش اوج می گیرد. نگهبان این بازار همان قدرت سیاسی کشور است. این دو برادر خیلی باهم وابستگی متقابل دارند و برادر بزرگ تر، سیاست، گاهی بر اقتصاد اولویت و دست بالا تری دارد. باز هم، اگر یکی ضعیف شود و وظیفه اش را به خوبی انجام ندهد، دیگری تقریبا می میرد و اگر یکی بد شود، دیگری قربانی می شود. پس اول باید هر دو سرحال باشند و دوم، هردو باید در راه خوب راه بروند.
حالا خوب است بر نقش این دو را در کشور ما کمی گذر کنیم. 
افغانستان زمینی است که در آن "افکار" و "فرهنگ"، "آدم" و "حوا" اند و سیاست و اقتصاد، قابیل و هابیل این پدر و مادر بزه کار. در این زمین، آدم و حوا از تربیت و اصلاح قابیل-سیاست غافل شدند و مهارش را بدست شیطان سپردند. قابیل برادرش هابیل- اقتصاد را به بی رحمی یک برادر به قتل رساند و سپس خود از فرط تنهایی و عذاب، به احتضار در آمد و آدم و حوا نیز پوسیدند و طغیان قابیل زمین را ویران کرد و زمان را به کام زمین نشینان تلخ تر از پوزخند شیطان ساخت!

۱۳۹۲/۱/۲۴

تفاوت در نگرش و راهکارهای جوان هندی و جوان افغانی...!


هند یکی از کشور های در حال توسعه است که قرار پیش بینی های نهاد های بین المللی تا سال 2020 به یکی از قدرت های بزرگ اقتصادی جهان تبدیل می شود. در جامعه هندی تنوع بسیار را می توان دید که دال بر محرک بودن و غنی بودن مردم و فرهنگ این سرزمین است. 
در هند نیز مثل همه کشور های دیگر فاصله طبقاتی به لحاظ سطح درامد، خیلی آشکار و محسوس است. کسانی ده ها آپارتمان را صاحب اند و کسانی دیگر در پای یکی از آن ها در خیمه ها زندگی می کنند. دولت هند خیلی در تلاش است با استفاده از تاکتیک ها و راهکار های اقتصادی فقرا را از این حالت بیرون بکشد، اما خیلی کار دارد که باید انجام دهد. 

حالا جوان هندی که برای این مردم، برای کشورش و جامعه اش رویایی، احساسی یا دردی در دل دارد با هم طرازش، جوانی که در افغانستان کشش آیدیالیستی و همدردی با هم وطن هایش را دارد در دو شیوه کاملا متفاوت را برای کمک به خویش و جامعه خویش می گزیند.
هندی ها اقتصاد گرا هستند و واقعی نگر. افعانی ها سیاست گرا و ایدآلیست. ( دلایل این دو نگرش اینجا مورد بحث نیست)
جوان هندی همه جدو جهدش را می کند تا یک بنگاه تولیدی، یک مرکز خدمات، یک موسسه غیر انتفاعی و خلاصه یک منبع درامد برای خود و چند کس دیگر بسازد و از این طریق به خود و به دیگران مدد رساند.
اما جوان افغانستانی معمولا هرگاه احساس و درک آن چنانی در درونش شعله زد نخستین قدمی که بر می دارد از ایجاد یا عضویت گرفتن در یک انجمن، یک حزب سیاسی، یک مثلا مجموعه بنام فرهنگی و اجتماعی و امثالهم است. این جوان اوسط ما، به سخنان ایدآلی و چرب و فیلسوف وار خود در واقع کاری نمی کند به جز اینکه خود و چند تا از هم فکران خود را خوب سرگرم و غرق رویا های شیرین ولی تقریبا نرسیدنی نگهدارد. در افغانستان این یک رسم شده که همه فعال مدنی شوند، همه مثلا رهبر سیاسی یا اصلاح گر اجتماعی شود!
با این وصف، جوان هندی به آرزو های خویش به عنوان هدف های مشخص، ملموس و رسیدنی نگاه می کند. اما جوان افغانی آرزو هایش را رویا و ایدآل می سازد و پس از مدتی از همه خسته شده و چون سرباز شکست خورده یا به کنج عزلت می خزد یا در قعر زندگی شخصی خویش مغروق می گردد.
پس برای اینکه " قربانی پاک در راه پوک" نشویم آیا نباید ذهنیت ها را بار دیگر مرور کرد؟