۱۳۹۲/۱۱/۱۳

دلتنگ مادرم

مادر, دلم گرفته ز دنیا و مردمان
پژمرده ام ز روز و شب رفته و روان
از های و هوی و منطق و رویا فسرده ام
از درس مرس و کالج و املاء خسته ام
مادر, چرا همه دنیا شکسته است؟
مادر چرا درون و دلم کُشته کُشته است؟
گویی جهان خزان شده و سیلِ مسخره
هر چیز پوچ و بی هدف, اما دوان همه
من خسته ام ز چرخ و زمین و زمان همه
افسرده ام ز دین و ز کفر و ز همهمه
مادر دوای روح من آن دست پاک توست
آرامش و امید من از مهر ناب توست
دلتنگ آن نوازش دست تو در سرم
بالین شاهی است مرا؛ زانوی مادرم
ر. باتور, پونه. 



۱۳۹۲/۱۱/۱۱

شهر من

آی شهر خسته از بمب و تفنگ
آی مُلک غرقه در تبعیض و جنگ
شاد بودن را فراموش کرده ئی
مردگانت را در آغوش کرده ئی
مادری که او داغ فرزندان بدید
کی ازو آوای مسروری شنید
تو که روزی شهر خوبان بوده ئی
شهر پرنام خراسان بوده ئی
با شعار و لنگی و پتکی به جانت تاختند
با تفنگ و بمب و راکت جان و بالت سوختند
با کلا و ریش و نکتایی ترا خونین نمود
دامن پر مهر و نازت را به خون رنگین نمود
گاه وحشت خانه احشام پاکستان شدی
گاه هم بازیچه "ناراضی" و "شیران" شدی
از غبار و آه زارت هر که هوشی در سر است
نیک میداند که دیگر جام صبرت را سر است
زین به بعد ای شهر من, فریاد کن از ظلم و غم
جان بگیر و بشکن این ماتم ز هم
تو اگر امید و صلح و ساز را باور کنی
در نفس هایت گل و عطر خوشی را سر کنی
شادکامی و شمیم عشق هم جاری شود
کوچه هایت با محبت مست و گل کاری شود

" ر. باتور", پونه.

۱۳۹۲/۱۰/۲۴

شهر شعار ها...


# مطئنم هنوز هم در بسیاری از کوچه و پس کوچه های کابل یک یا چند تا انجمن و نهاد و بنیاد و سازمان و شورا و حزب و... را بتوان یافت. بعضی های این گروه ها و نهاد ها دفتر و محل دارند و بعضی های شان حلقه های سرگردان اند که حتا بودجه کرایه یک دفتر برای گرد هم آوردن اعضای شان را هم ندارند. اکثرا جوانان این سازمان های بَه نام  را تشکیل می دهند و با همه انگیزه و عطش ی که دارند دو کار بیشتر در چوکات آن انجام نمی دهند. اول یک مجموعه برای درد دل کردن می سازند که هر وقت و نا وقت جلسه می گیرند و با هم از مشکلات اجتماعی فقط سخن می کنند و این را ملامت می کنند و آن را با کلمات آتشین می کوبند و ناله می کنند و غیبت می گویند. دوم, خیال پردازی تمرین می کنند. در حالیکه همه روز ها هر کدام مصروف کار های شخصی خود اند در روز های جلسه آسمان ها را به تیر می بندند و جامعه را می سازند و فرهنگ را رشد می دهند و مشکلات اجتماعی را حل می کنند؛ در حالیکه برای رسیدن به این رویا ها به غیر از ابراز احساسات و خیالات, برنامه و کار عملی و بنیادی - بدلیل نبود پشتوانه مالی و ابتکار در عمل – به ندرت قابل مشاهد است.

# زمانی که انتخابات ریاست جمهوری یا شورا ها نزدیک می شود تعداد این سازمان ها به حد اعظم می رسند و بعد از انتخابات بیشتر شان پراکنده و فراموش می شوند که معلوم است برای تبلیغات انتخاباتی یا بدست اوردن چند افغانی از فلان نامزد انتخابات تشکیل شده و سپس با همه شعار های اجتماعی و فرهنگی و ... شان ناپدید می شوند. البته این سازمان ها تا حدی مفید هم اند. اینکه جوانان سخن گفتن را تمرین می کنند و رویا های شان را با هم شریک می کنند و حس یک بودن در گروه را می آموزند و هویت گروهی را می پذیرند و قانون می سازند از فایده های این سازمان ها و انجمن ها اند, اما...

#  به رغم فایده های این سازمان ها, اما هزینه فرصت این روند انجمن سازی و و نهاد بازی های بی اثر برای جامعه فقیر ما که سخت نیازمند استفاده اعضمی از منابع بشری خویش است بسیار زیاد است. سال هاست شعار های خالی زندگی اجتماعی ما را رقم زده. برای شعار جنگیدیم و برای شعار مُردیم و با چند شعار دیگر زندگی می کنیم. اما با شعار نمی توانیم عملا زندگی آسوده و جامعه سالم بسازیم, نمی توانیم این گونه رشد حقیقی کنیم. هزینه فرصت آن یعنی به جای به مصرف رساندن منابع مهمی چون نیروی جوان و وقت پر ارزش این قشر در انجمن بازی و سازمان سازی های بی برنامه و به نام, فرهنگ ابتکار و فکر اقتصادی را رونق دارد. ذهن ها را باید برای تولید و ابتکار علمی و اقتصادی به کار انداخت. ملتی که از خرد تا کلان همه با شکم گرسنه سیاست مداری کنند, زوال و بیچارگی هرگز از زندگی اجتماعی شان دور نخواهد شد. برای بلند بردن سطح زندگی مردم یک کشور فعالیت و ابتکار در عرصه تولید و ایجاد کار, مهم ترین راه است. بیشتر جوانان ما از فقر اجتماعی در جلسات روز جمعه خویش می نالند و بی سوادی را با جیب خالی و خیالات تهی از برنامه عملی, می خواهند از بین ببرند. همه نیرو و زمان ما در نالیدن یا شعار های بی بنیاد و بدون توان در کنش, مصرف می شود  در حالیکه این منابع بشری اگر برای تولید و تشبث به کار انداخته شود و ابتکار عملی در اولویت باشد نه لاف ها و خیالات احساساتی, تا ده سال بعد شهر چهره دیگر به خود خواهد گرفت.

# آنچه باید در اولویت قرار داده شود تشبث و کار آفرینی, خلاقیت و ابتکار در عرصه های علمی و تولید اقتصادی است. برای کاستن فقر و بیکاری درمان اصلی فکر اقتصادی و تجارتی است. منابع و سرمایه های بسیاری از خانواده ها در کنج خانه ها بی استفاده مانده درحالیکه بیکاری و فقر مهم ترین مشکل مردم ماست. فقر و بیکاری ریشه در نحوه تفکر ما در مسائل اقتصادی و اجتماعی و اولیت بندی های فردی ما دارد و خود ریشه همه مشکلات و عقب افتادگی ماست. اگر کسی اراده تغیر دارد لاف زدن و خیال بافتن و نالیدن راه حل نیست. اگر برای بهبود زندگی خود و مردم حس و دغدغه ئی دارد با فقر بجنگد, منابع انسانی و سرمایه های استفاده نشده جامعه را به کار اندازد, خانواده ئی را با منبع درامدی امید و خوشی بخشد. شعار سرایی و عمومی گویی جایی نمی برد از احوال آن طفل سرما زده بی هیزم در زمستان افغانستان باید خبر شد که پولی برای تکه نانی هم ندارد. او ها با صد تا انجمن و نهاد سیر نمی شود و نجات نمی یابد بلکه با شغل پدر می تواند امید و آینده داشته باشد.

۱۳۹۲/۵/۳۱

تکرار را پیمودن!

 مردمان گرسنه, مسافران رنج دیده و مجروح تاریخ, همچنان چون گله گوسفندان در عقب و جلو رهبران در حرکت؛ رهبران یا سرگردان در کویر نادانی و بی حالی یا سرگرم رسیدگی به جیب و حساب بانکی شان یا غرق در گنداب دگمتیزم و تعصب قومی مذهبی یا نعل شده در خدمت اربابان زور و زر از آدرس های دور و نزدیک؛ همگی مصروف اند! کشور ما با این همه مخلوقات سرگرم به کجا خواهد رسید؟
این جنس رهبران حاکمان همه تاریخ افغانستان بوده اند و این گونه مردمانِ پیرو, محکومان همه ذلت ها و ستم های معامله های پوچ و درد آور رهبران شان. نسل ما نباید در تکرار راه برود. نسل ما باید بیش تر بیندیشد و هوشیارانه قدم نهد تا این ریسمان فرسوده و چرکین تاریخ بلاخره بگسلد و آنگاه شایدانسان افغانی  امن و آزاد و دلشاد گردد!


۱۳۹۲/۵/۱۹

پس از مدتی!

مدتی است هیچ متنی ننوشته ام. حتا برای خودم و برای وبلاگ خودم. شاید حال و هوای نوشتن نیامده و بعضی از روز های که می خواستم، فرصت و زمان یاری نمی کرد. علت دیگر اینکه چرا پُست های صفحه وبلاگم را به روز نمی کردم این بود که همیشه در نوشتن و گذاشتن آن در صفحه عمومی زیاد احتیاط می کردم. با مسائل و موضوعات متن ها برخورد غیر شخصی داشتم و همیشه می گفتم باید درباره مسئله "مهم" بنویسم. نه هر چیز.در حالیکه آنچه از درون در کلمات جاری می شوند خیلی بهتر است از آنچه به زور از کنج های مغز می کشی! این گونه فکر باعث می شد همین " مهم" ها خود از یاد بروند چون همیشه برای من فضای نوشتن جاری نیست و این که موضوع را انتخاب کرده و سپس رویش فکر کنی خیلی خسته کن می شود. اکنون دریافتم بهتر است برای اینکه بتوانم نویسندگی را جاری نگهدارم باید در هرزمان، در هر مورد، بدون ارزش گزاری به اهمیت یا عدم اهمیت موضوع بنویسم و این طوری بعد از ختم مطلب لذت عجیبی را حس می کنم. گویی از زیر بار های سنگینی رها شده ام. نوشتن رهایی انسان از زیر بارهای سنگین نامعلوم درونی است! آزاد کردن بزرگ ترین جادی نویسندگی است!

۱۳۹۲/۱/۲۵

سیاست، بدنام؛ اقتصاد، گم نام؛ سرزمین، فغانستان!


سیاست عبارت از فن اداره قدرت جمعی است. قدرت جمعی همان قدرت ای است که در اثر گرد هم آمدن انسان ها در یک جغرافیای مشخص و پس ایجاد روابط متقابل به وجود می آید. در اوایل، سیاست را فن رام کردن اسب چموش و وحشی می نامیدند که قدرت، همان اسب چموش و شوخ است و سیاست دان، اسب سوار. سیاسیون ( سیاست مداران) کسانی هستند که باید از این قدرت جمعی، از این شمشیر دو دم، برای حفاظت افراد جامعه و منافع جمعی استفاده کنند. چرا شمشیر دو دم؟ چون بعضی وقت ها سیاسیون فاسد این شمشیر مردم را در گردن خود مردم هم می نهند!
اقتصاد، برادر کوچک تر سیاست، روش و راهکار های بهتر زیستن را می آموزد. اقتصاد علم استفاده از منابع محدود جامعه برای رفع نیاز های نا محدود آنان می باشد. به تعریف کتابی تر، اقتصاد علم تولید، توزیع و مصرف کالا ها و خدمات است. ساده تر بگویم، اقتصاد علم است که راه های رفاه و آسایش را با استفاده از کمترین منابع در دسترس، می پالد و می آموزد.
سیاست و اقتصاد زاده گان "افکار" و "فرهنگ" جامعه اند و این پدرو مادر نه تنها مربی و سرپرست هردو اند بلکه می توانند هر زمان که بخواهند آنان را مهار کرده و طبق خواسته شان تغییر دهند.
چرا برادر کوچک تر؟ چون سیاست زمینه ساز برای حضور و رشد اقتصاد است. هرگاه سیاست، قدرت جمعی جامعه، به نفع و خواست مردم استفاده شود بازار اقتصاد گرم می شود و رفاه و آسایش اوج می گیرد. نگهبان این بازار همان قدرت سیاسی کشور است. این دو برادر خیلی باهم وابستگی متقابل دارند و برادر بزرگ تر، سیاست، گاهی بر اقتصاد اولویت و دست بالا تری دارد. باز هم، اگر یکی ضعیف شود و وظیفه اش را به خوبی انجام ندهد، دیگری تقریبا می میرد و اگر یکی بد شود، دیگری قربانی می شود. پس اول باید هر دو سرحال باشند و دوم، هردو باید در راه خوب راه بروند.
حالا خوب است بر نقش این دو را در کشور ما کمی گذر کنیم. 
افغانستان زمینی است که در آن "افکار" و "فرهنگ"، "آدم" و "حوا" اند و سیاست و اقتصاد، قابیل و هابیل این پدر و مادر بزه کار. در این زمین، آدم و حوا از تربیت و اصلاح قابیل-سیاست غافل شدند و مهارش را بدست شیطان سپردند. قابیل برادرش هابیل- اقتصاد را به بی رحمی یک برادر به قتل رساند و سپس خود از فرط تنهایی و عذاب، به احتضار در آمد و آدم و حوا نیز پوسیدند و طغیان قابیل زمین را ویران کرد و زمان را به کام زمین نشینان تلخ تر از پوزخند شیطان ساخت!

۱۳۹۲/۱/۲۴

تفاوت در نگرش و راهکارهای جوان هندی و جوان افغانی...!


هند یکی از کشور های در حال توسعه است که قرار پیش بینی های نهاد های بین المللی تا سال 2020 به یکی از قدرت های بزرگ اقتصادی جهان تبدیل می شود. در جامعه هندی تنوع بسیار را می توان دید که دال بر محرک بودن و غنی بودن مردم و فرهنگ این سرزمین است. 
در هند نیز مثل همه کشور های دیگر فاصله طبقاتی به لحاظ سطح درامد، خیلی آشکار و محسوس است. کسانی ده ها آپارتمان را صاحب اند و کسانی دیگر در پای یکی از آن ها در خیمه ها زندگی می کنند. دولت هند خیلی در تلاش است با استفاده از تاکتیک ها و راهکار های اقتصادی فقرا را از این حالت بیرون بکشد، اما خیلی کار دارد که باید انجام دهد. 

حالا جوان هندی که برای این مردم، برای کشورش و جامعه اش رویایی، احساسی یا دردی در دل دارد با هم طرازش، جوانی که در افغانستان کشش آیدیالیستی و همدردی با هم وطن هایش را دارد در دو شیوه کاملا متفاوت را برای کمک به خویش و جامعه خویش می گزیند.
هندی ها اقتصاد گرا هستند و واقعی نگر. افعانی ها سیاست گرا و ایدآلیست. ( دلایل این دو نگرش اینجا مورد بحث نیست)
جوان هندی همه جدو جهدش را می کند تا یک بنگاه تولیدی، یک مرکز خدمات، یک موسسه غیر انتفاعی و خلاصه یک منبع درامد برای خود و چند کس دیگر بسازد و از این طریق به خود و به دیگران مدد رساند.
اما جوان افغانستانی معمولا هرگاه احساس و درک آن چنانی در درونش شعله زد نخستین قدمی که بر می دارد از ایجاد یا عضویت گرفتن در یک انجمن، یک حزب سیاسی، یک مثلا مجموعه بنام فرهنگی و اجتماعی و امثالهم است. این جوان اوسط ما، به سخنان ایدآلی و چرب و فیلسوف وار خود در واقع کاری نمی کند به جز اینکه خود و چند تا از هم فکران خود را خوب سرگرم و غرق رویا های شیرین ولی تقریبا نرسیدنی نگهدارد. در افغانستان این یک رسم شده که همه فعال مدنی شوند، همه مثلا رهبر سیاسی یا اصلاح گر اجتماعی شود!
با این وصف، جوان هندی به آرزو های خویش به عنوان هدف های مشخص، ملموس و رسیدنی نگاه می کند. اما جوان افغانی آرزو هایش را رویا و ایدآل می سازد و پس از مدتی از همه خسته شده و چون سرباز شکست خورده یا به کنج عزلت می خزد یا در قعر زندگی شخصی خویش مغروق می گردد.
پس برای اینکه " قربانی پاک در راه پوک" نشویم آیا نباید ذهنیت ها را بار دیگر مرور کرد؟

۱۳۹۱/۱۰/۱۵

هندوستان از نگاه افغانستانی



هند کشور بزرگ و پهناوری است که در آن می توان بیشترین تنوع فرهنگی، دینی ، زبانی، نژادی و همچنان اقتصادی را زیر یک چتر مشاهده کرد. در این کشور گروه ها و فرقه های مختلف به خوبی توانسته اند از زندگی مسالمت آمیز و آرامی بهره ببرند. در عین تفاوت ها و حتا اختلافات ارزشی بین گروه های مختلف، ارزش هندی بودن برای این مردم از همه مهم تر به نظر می رسد. بنا بر این هندوستان نمونه خوبی از اتحاد تفاوت ها برای افغانستان می تواند باشد.
در این نوشته می کوشم برداشت ها و چشمدید های شخصی ام را در مورد رویکرد اکثریت شهروندان این کشور را به مسائل " اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی" مربوط به کشور شان و مقایسه این خصوصیات رفتاری و رویکرد های جمعی را با مردم افغانستان بررسی کنم.
در مقایسه با هر حوزه دیگر، اقتصاد و تجارت بزرگ ترین و مهم ترین دغدغه های فکری شهروندان هندی را تشکیل میدهد. اینجا، افکار عامه بیشتر از هر چیز دیگر مصروف بدست آوردن پول و ثروت است. در سال 1991 دولت هند به شرکت های خصوصی اجازه فعالیت بیشتر داد و محدودیت های موجوده روی سرمایه گذارای های خارجی  را لغو کرد و سیاست آزاد تری را در ساحه تجارت در پیش گرفت. از ان زمان بدین سو شرکت های کوچک، متوسط و بزرگ در هر شهر و شهرک هند در فعالیت و رقابت اند و این کشور با پی ریزی یک نظام مالی مختلط دولتی- خصوصی توانسته است ثبات نسبی مالی خویش را به خوبی حفظ کند. با پی ریزی قوانین و موسسه های منظم مالی، هندی ها توانسته اند نه تنها زیربنا های اقتصادی شان را به سرعت رشد دهند بلکه با تشویق سرمایه گذاری داخلی و خارجی تولیدات و خدمات شان در بازرا های جهانی از اعتبار خوبی برخوردار شده است.
رشد اقتصادی یک کشور به معنی بهتر شدن وضعیت هر شهروند آن کشور است. در بزرگ تر کردن کیک اقتصادی یک ملت تقریبا همه افراد آن ملت به نحوی سهم دارند. اما اینکه چگونه این کیک در بین شهروندان سهم بندی و تقسیم می شود و کی به چه میزان از آن بهره مند می شود به نظام اقتصادی و راهکار های مالی دولت بستگی دارد. با وجود تفاوت های بزرگ طبقاتی به لحاظ در آمد و ثروت بین طبقات مختلف در جامعه هندی، دولت این کشور با همه کاستی های که دارد، در تلاش هایش نسبت به اقشار ضعیف جامعه چون دهقانان و روستانشینان و کارگران که اکثرا طبقات ضعیف این کشور را تشکیل می دهند و از سویی مهم ترین نیروی سهیم در درامد ملی این کشور هستند تا حدی صادق بوده است. این را می توان در مطالعه نظام مالی، سیاست های اقتصادی و برنامه های انکشافی بخش عامه(دولتی) این کشور به سهولت مشاهده کرد. در عین حال وجود فساد و رشوه در ادارات دولتی هند واقعیت غیر قابل انکار است.
با ادامه فضا و فعالیت های اقتصادی آن چنان که گمان می رود در دهه های آینده هندوستان می تواند به یکی از بزرگترین مراکز اقتصادی جهان تبدیل شود و مردم این کشور در جمع کشور های مرفه و ثروتمند بپیوندند. نکته ئی که نباید از آن گذشت این است که رشد اقتصادی هندوستان مدیون ثبات سیاسی و سلامت سیاسی این کشور بوده است و ثبات سیاسی این کشور بر پایه تفاهم و هم پذیری ملیت های مختلف و پیروان آئین های گوناگون تحت نام یک ملت متحد استوار است. استقرار و ماندگاری این آزادی و صلح، نمایان گر رضایت و خورسندی شهروندان هند از سیاست های اقتصادی و راهکار های اجتماعی دولت این کشور است. بنابر این احترام  به یکدیگر و تفاهم با همدیگر اساس همه آسودگی های این ملت و هر ملت دیگر را تشکیل می دهد. گروه های مختلف هندوستان توانسته اند با هم پذیری و تحمل تفاوت ها بر همه مشکلات غالب آیند و زندگی بهتر را برای خویش و آیندگان خویش به ارمغان آورند.
مردم عامه هند نگران آینده سیاسی شان نیستند و تنها مصروفیت ذهنی شان ساختن زندگی بهتر اقتصادی است. این رفع نگرانی و تشویش از مسائل سیاسی به شهروندان هندی امکان داده است از جمله خوشحال ترین مردمان باشند. هندی ها مردم شاد و بی غم هستند. اکثریت جوانان هندی به اطفال خوردسال می مانند که هرگز ذهن شان را درگیر مسائلی نمی کنند که پریشانی های روزانه یک جوان افغانستانی را تشکیل می دهد. این کاملا طبیعی است. چون نیاز نداردند مثل یک افغان از پریشانی و تشویش امروز و فردا در رنج و عذاب باشند.
رویکرد مردم هند به مسائل سیاسی برای من تناقض گونه است. در محافل روز مره، گفتگو های کوچه و بازار و مجالس و گرد هم آئی های اکادمیک حرفی از موضوعات سیاسی به گوش نمی رسد. اگر بین مردم عادی و طبقه حرفه گر هند بگردی کمتر افرادی را خواهی یافت که به سیاست به عنوان یک مسئله داغ و جدی که زندگی شخصی شان را متاثر سازد نظر کند. علی الرغم وجود گستره آگاهی سیاسی به کمک روزنامه ها و سایر رسانه های جمعی، ظاهرا نظاع های سیاسی، جانب داری ها یا مخالفت ها با سیاست مداران در بین مردم عامه خیلی کمرنگ است. در عین حال در اثر شرکت گسترده مردم در انتخابات هندوستان به عنوان بزرگ ترین دموکراسی در جهان مشهور است. شرکت مردم در انتخابات و واکنش آنان نسبت به امور کشوری بصورت آرام و بدون سرو صدا بوده که به نوبه خود دال بر یکی از خصوصیات بارز و قابل ستایش این مردم است: خشونت زدایی و تفاهم پروری؛ حل مشکلات بدون تیره کردن روابط مسالمت آمیز. شاید این فرهنگ عدم خشونت را از گاندی به ارث برده باشند یا هم به گفته روان شناسان پرهیز غذایی اکثریت این مردم از گوشت حیوانات از خشونت آنان کاسته است. اما به نظر من این یک انتخاب آگاهانه است تا یک خصوصیت فطری. به هر حال آن چه مسلم است، برخلاف تصویری که فلم های بالیود روایت می کنند مردم این کشور کمتر دست به خشونت می زنند. این خصوصیت نشانه و با آوردنده جو آزادی و رشد در بین ملت هند است.
با تاسف چنین فضا و خصوصیات رفتاری در کشور ما خیلی کمرنگ است. در اذهان و جامعه افغانی زندگی اقتصادی تحت سایه سیاه نگرانی های سیاسی رنگ باخته است. مردم افغانستان در گند آب خشونت نا خود آگاه خیس شده اند و دولت مداران و سردمداران سیاسی در طوفان ارتجاعیت، تعصب و فساد راه گم کرده اند. در این زمان بزرگ ترین نیاز برای کشور ما پایدار سازی فرهنگ یکدیگر پذیری و مجادله با خشونت و تعصب های فرقه ئی است. و سپس اتحاد مردم در برابر دشمن عموم: فساد و نابرابری سیاسی و اقتصادی. تا زمانیکه ملت ساخته نشود و پارچه ها به هم تنیده نشوند چتر محافظ کامل نمی شود و ضعیف ترین نیروی مخرب، با سهولت نفوذ کننده است. مرض ملت ها نفاق و خودخواهی توام با خشونت است که باید با داروی بزرگ اندیشی و هم پذیری درمان کرد.
هندوستان به لحاظ فرهنگی کشور غنی است. مردم هند در گذشته بسیار معناگرا و سنتی بوده اند. اما نسل های تحصیل کرده امروز بیشتر تلاش می کنند رنگ و رخ غربی به خود بدهند. از لباس پوشیدن غربی تا تکلم به انگلیسی بجای هندی، روابط پسر و دختر، و... تقلید از نمونه های رفتاری غرب و گر پذیرفتن شیوه زندگی غربی است، در حالیکه بسیاری از مراسم و آداب شرقی را نیز می توان به وضوح در جامعه امروز هند مشاهده کرد. دیگر اینکه در عرصه دانش و فن همچنان این کشور یک تقلید کننده پر استعداد است. رشته های تخنیکی وساینسی در نظام آموزشی هند بیشتر تقویت شده و رشد کرده است. علت آن نیز معلوم است، کاریابی و تولید کارگرحرفه ای، نه تنها در خود هند بلکه صدور آن در سایر کشور ها. به نظر می رسد این یکی از راه های خوب برای رفع مشکل رشد سریع جمعیت در هند باشد. از طرف دیگر  پویایی و بازار این علوم اجتماعی در این کشور ناکامل است. این را می توان نه تنها از وضعیت دانشگاه های علوم اجتماعی پی برد بلکه با گوش دادن به سخنان تعداد زیادی از مقامات دولتی و غیر دولتی، استادان دانشگاه ها و ... به خوبی استقرا کرد.
در نتیجه، با تفاوت های اندک (ولی چشمگیر) و شباهت های فراوانی که بین هند و افغانستان می توان یافت، در بسا موارد هند می تواند الگویی از ثبات سیاسی و نمونه ئی از رشد اقتصادی برای کشور ما باشد. سرزمین پهناور هندوستان، که کشور ما به لحاظ نفوس حتا با یکی از ایالت های آن برابری نمی کند توانسته است از تفاوت ها و تنوع ها قدرت عظیم ی بسازد. می توان کاملا امید داشت که کشورما نیز با فرصت هایی که در دست دارد و راهی که در پیش دارد با تدبیر و تلاش فرزندانش از سرگردانی در طوفان رهایی یافته و در ساحل آزادی و برابری و رفاه لنگر اندازد. این کشتی طوفان زده را باید سرنشینان کار آزموده و جوان مدیریت کنند تا باشد که رنجدیده مردمان سرزمین زخمی ما به فردای بهتری امیدوار و از زندگی بهتری برخوردار گردند.

رحمت الله باتور، شهر پونه، هند.

۱۳۹۱/۱۰/۳

گمشده ئی در آن سو...



(تصویری از وضعیت عده ئی از دانش جویان در خارج)
تکت هواپیما را خریده بود. فردا ویزه اش را گرفته و پس فردا برای تحصیل در خارج از کشور می رود. او خیلی این روز را آرزو می کرد. می خواست  با اتمام دوره مکتب خارج از کشور برای تحصیل رفته چیزی بیشتری بیاموزد، از امکانات بیشتری استفاده کند و بتواند زندگی آینده اش را بهتر و رویایی تر شکل دهد. بعضی وقت ها از درد و رنج مردمش سخت رنج می برد و در درونش آرزو می کرد به نحوی با آنان کمک کند از مشقت های تحمیلی زندگی کمتر رنج ببرند. خودش می دانست تنها راه کمک به خودش، خانواده اش، و آنانی که برایش چشم امیدی دارند سخت کوشی و تلاش بیشتر در درس هایش است. باید بیشتر از دیگران بخواند، بداند و انجام دهد تا بتواند در آینده شغل مناسبی دریابد و روزی خود و آنان را از رنج و مشکلات رها کند.
او حالا در آن کشور است. اگر ازش بپرسی چه مدت آنجاست شاید دقیق نتواند پاسخ دهد. چون او حالا تغییر کرده. آنقدر غرق های و هوی روزمره اش است که بعضی وقت ها روز های هفته هم فراموشش می شود. کمتر در دانشگاه می رود. بهتر است بگویم هیچ نمی رود. فکر می کند اگر دانشگاه برود هم چیزی جز چرندیات کمایی نمی کند. اکثرا شب ها و روز هایش هم قاتی می شود. برنامه خوابش را خودش هم نمیداند. اغلبا روز ها می خوابد و شب ها بیدار می ماند. هنگام بیداری چه می کند؟ خودش هم حیرت زده می شود اگر این پرسش در ذهنش پیش آید.
روز ها و شب ها به سرعت می گذرند. برایش مهم نیست چون روز و شب پیشش کم نیست. بگذار "سات تیر شوه!". پول تقریبا کافی برایش می دهند. البته اون مقدار کافی نیست. از خانواده اش هم می طلبد. "آخر نمی شود با این پول گذاره کرد. این پول که به ما میدن تا نصف ماه تمام میشه. باید در رستورانت ها، در مهمانی ها و در پارتی ها یا این طرف و آن طرف کمی در جیب آدم باشد. آدم به تفریح هم نیاز داره. بعضی وقتا نان خانه برایم بی مزه می شود. باید برویم بیرون غذا بخوریم. خیلی بده که فقط چند جوره لباس و یک جوره کفش داشته باشی. چون نمیشه همیشه با همونها بیرون بروی. برایم خیلی سخته مال های غیر از برند بپوشم. باید موتر سایکل بگیرم. بدون او چکر هم نمیشه. مبایلم زیاد قدیمی شده. برند های نو آمده، آدم می شرمه اینا ره پیش دوستای خود بیرون بکشه". از این لحاظ به گفته ضرب المثل قدیمی " دبش ره خر لنگ هم نداره!"
زمانی برایش هدف داشت. انگیزه در درونش می چوشید. زمان را می پرستید و قلبش سرشار از قدرت و افتخار بود. بزرگی و زیبایی را در درون می دید و آن را د خود لمس می کرد، می ستود و در کمال آرامش و امید می زیست.
حالا در کویر اسراف و تجمل، در غفلت و پوچی سرگردان است. هوشش در خوراک و پوشاکش، و شعورش در سایت های انترنتی مفقود شده است.در حالیکه در درون قدرتی برای مهار کردن خود ندارد، خود را عاقل و مرشد همه می شمارد. او حالا در دام مصرف گرایی، بی ادراکی و بی انگیزگی گیر مانده است. نمی داند چه برایش مهم است ونمی داند چرا او را آنجا فرستاده اند. اگر برایش توضیح دهی هم چیزی را تغیر نمی دهد. مغزش قبرستان فکر هاست. در تیوری خیلی چیز ها پف می کند اما آنچه برایش حرکت و زندگی دهد را گم کرده است.
او تنها نیست. شاید بیش از 70 فیصد همراهانش در آنجا عین حالت یا وضعیت بد تر از او را داشته باشند.
با این همه، گاه گاهی به خود می آید. احساس تنهایی و غربت می کند. شاید همه اش تغیر نکرده باشد. می تواند برگردد و راهش را راست کند. بلاخره آنچه هست انتخاب خودش بوده و مسلما برگشت پذیر است. خیلی هم ساده است. اولین و مهمترین گام این است که تصمیم بگیرد و برنامه بریزد تا منظم شود. از تجمل بیرون به تقویت درونی و فکری بپردازد. برای آنچه رفته است عرق بریزد و دین خویش را نسبت به خود و به بستگانش ادا کند. مسئولیت اش را احساس کند و روزگارش را سامان دهد. به دانش و درسش بپردازد و از بیهوده بودن و بی ارزش ماند بگریزد. آنچه به او هدیه شده است را گرامی دارد. از صحت، جوانی، امکانات و زمان که بزرگترین موهبت هاست بهترین سود و ثمر گیرد.
پرواز کردن بال زدن می خواهد، حتا اگر بال هم داشته باشی.

 

۱۳۹۱/۴/۱۹

صحنه ئی در امریتسر، مرز هند و پاکستان



در سفر ده روزه در مناطق شمالی هند داشتیم مناظر و مناطق جالب و زیبایی را مشاهده کردیم. در یکی از روز ها که در شهر امریتسر بودیم برای دیدن نمایش های سربازان مرزی هند و پاکستان در مرز این دو کشور رفتیم. هندی های بسیاری برای دیدن این برنامه هر روز شرکت می کردند. در هر دو طرف مرز بین هند و پاکستان جاهایی چون استدیوم ساخته اند که مردمان هردو کشور می توانند در هنگام نمایش در پله های سمنتی آن بنشینند و به تشویق سربازان مرزی خویش بپردازند. همچنان با نعره کشیدن و زنده باد یا مرده باد گفتن حس وطن پرسی شان را تازه کنند. تعداد هندی ها بیش از گنجایش آن مکان بود. زن ها و مرد ها همه فریاد می زدند " هندوستان زنده باید/ بهارت ما دا کی جی". سپس آهنگ های میهنی هندی را توسط بلند گو های بزرگ که در بام پوسته مرزی داخل آن ساختمان نصب کرده بودند هرچه بلند تر می کردند. بعد از لحظاتی دختران و زنان و پسر ها و مردا ها همگی در از جا برخاسته به رقص و شادی عمومی پرداختند و دیگران با کف زدن آنان را حمایت می کردند.
  در چند قدمی، آن طرف دروازه پاکستانی ها نیز گرد هم آمده بودند. تعداد آنها اندک تر از هندی ها بودند. به ویژه زنان پاکستانی کمتر شرکت کرده بودند در حالیکه در سوی هند تعدار بسیاری بیرون نمایش گاه مانده بودند.از آن طرف بعضی وقت ها صدای قرائت قران شنیده می شد و بعد هم شعار های " پاکستان زنده باد، لا اله الا الله، الله اکبر و.." به گوش می رسید. سپس آنان، البته فقط پسران شان، به پایکوبی پرداختند و لحظاتی بعد عساکر دو طرف مرز رژه می رفتند و پا می کوبیدند و...
با تماشای آن صحنه، تنها آرزویم این بود که کاش روزی کشور من هم چنین در مقابل همسایه خود به زبان همه مردمانش زنده باد گفته شود. از خود با تردید می پرسیدم آیا روزی خواهم شاهد چنین صحنه ئی بین افغانستان و پاکستان بود که با قدرت، همت و عظمت تزلزل نا پذیر به پاهای خم نا شدنی خویش باستیم و غرش کنان نعره بر آوریم " کشور من زنده باد!"؟





در مرز هند و پاکستان، امریتسر